کسب جایزه ویژه سی و یکمین جشنواره هنری دانش آموزان در بخش سرود توسط دانش اموزان هرمزگانی

رقابت گروه سرود دانش آموزان هنرستان دکتر حسابی 2 میناب به عناون نماینده استان هرمزگان در سی و یکمین جشنواره هنری دانش آموزان برگزیده سراسر کشور با کسب جایزه ویژه جشنواره از حوزه هنری برای اجرای دو سرود با نامهای "خلیج مهربونی" و "گل شقایق" سروده استاد یداله شهر جو  پایان یافت. مربی فنی و  آهنگ ساز این سرود ها  آقای جواد زارعی  و تنظیم اهنگ توسط  آقای محمد غلامی انجام شده است.

نوازندگی و موسیقی این سرودها توسط  دانش اموزان بصورت زنده اجرا شد. همچنین این گروه در محل مقبره عطار در نیشابور برای عموم مردم اجرای زنده داشتند که با استقبال و تشویق حاضران همراه بود. کسب این موفقیت را به این عزیزان و مربیان پرتلاش شان تبریک میگویم.

                                               

دانلود سرود خلیج مهربونی                      دانلود سرود گل شقایق

سال نو مبارک


آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز مث آن روز نخست
گرم  و آبی پر مهر به ما می خندد

یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت

بلکه ازعاطفه لبریزشد و نفسی ازسر امید کشید
و در آغاز بهار دشتی  از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید

که هنوز پر امنیت احساس خداست

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید

مشغول خواندن اشعار شاعر خوش ذوق ادبیات معاصر یعنی محمد علی بهمنی بودم به شعری زیبا رسیدم، دیدم زیباست، در وب هم درج کردم. شما هم لحظه ای وقت بذارید زیباست.


خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

 رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید

 به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید

 آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید

من که حتی پی پژواک خودم می گردم

آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

شاعر: محمد علی بهمنی

داستان کوتاه

در یک روز پاییزی در یک قبیله سرخ پوست بعد از مرگ رییس قبیله اهالی فردی را به عنوان رییس قبیله انتخاب کردند. طبق رسم هر ساله جهت تهیه مقدمات فصل زمستان، چند روز بعد اهالی سراغ رییس قبیله رفتند و از او پرسیدند آیا امسال زمستان هوا زیاد سرد می شود و ما باید هیزم زیادی جمع کنیم؟؟

رییس قبیله اندکی تامل کرد و جانب احتیاط را رعایت کرد و گفت آری زمستان سردی در پیش است.  رییس قبیله مخفیانه به شهر رفت و به اداره هواشناسی زنگ زد که آیا زمستان پیش رو، سرد است. هواشناسی هم گفت آری زمستان سردی در پیش است.

اهالی قبیله بار دیگر به سراغ رئیس رفتند و از او پرسیدند آیا زمستان خیلی سرد میشود. رئیس قبیله با توجه به پاسخ هواشناسی با قاطعیت بیشتری گفت آری. زمستان بسیار سردی در پیش است. و خودش دوباره به اداره هواشناسی زنگ زد و پرسید آیا واقعا زمستان سختی در پیش است؟ جواب دادند بله. زمستان بسیار سردی در پیش است.

اهالی قبیله برای اتمام حجت با رئیس قبیله برای بار سوم رفتند و رئیس با قاطعیت گفت بله قطعا زمستان سختی در پیش است . هر چه می توانید هیزم جمع کنید. و خودش نیز دوباره به هواشناسی زنگ زد، این بار هواشناسی با قاطعیت جواب داد که آری زمستان بسیار سختی در پیش است. رئیس قبیله پرسید شما از کجا این قدر مطمئن هستید؟  کارشناس هواشناسی پاسخ داد، چونکه سرخ پوستها در حال جمع آوری هیزم زیاد برای زمستان هستند قطعا زمستان سختی در پیش است.

نتیجه: در تصمیم گیری به آمار و اطلاعات دقیق و مستند تکیه کنید نه تنها بر شواهد و دیده ها .....

السلام علی الحسین

السلام علی الحسین

 نوحه ابالفضل ای برارم با لهجه بندری (هرمزگانی)     دانلود کنید    

 نوحه گهواره خالی ست، قنداقه خونین                       دانلود کنید    

خواهرم یک گل سرخ

گل سرخ

همکلام با سهراب که گفت

            مادری دارم

                             بهتر از برگ درخت

می نویسم اینحا

                      خواهری دارم

که سبوی مِهرش

صد به اندازه دریای ادب جای دارد

رسم او پایداری

                    پیشه اش مهربانی

حسرت عطرش را

                     با تمنای زیاد، بانوی گل های قمصر دارد.

خواهرم یک گل سرخ

او همیشه آرام

                  هدیه اش آرامش

که بدان، دشتی از یاس و شقایق


                             حسرت داشتن یک لحظه از آن را دارد

خواهرم یک گل سرخ

                             سرخ تر از شادی عشق

او حضورش سبز

                   سبز تر از باغ بهار

او کلامش ناب

               ناب تر از شبنم و آرامش صبح

قلب او نورانی است

او خودش آسمانی است

من به این واژه آسمانی ناب

              من به این گوهر یکدانه پاک

                                  من به این قلب پر از مهر و صفا

من به اینها همه عادت دارم

من به صبحانه نان و غزل و آینه عادت دارم

سالیانی است که حضورش، ارادت دارم

ای خدای دلها:

گل من با همه اوصاف که از کوچه ذهنم رد شد

به تو ای خالق جان می سپارم

که مبادا یک لحظه

           گردی از خستگی این دیر قدیم

گل گلبرگ وجودش را 

نا خواسته بیازارد.....

مهربان و استوار

طراحی صورت

همیشه پایدار ، مهربان و استوار

روز میلادش مبارک

میلاد حضرت زهرا (س) ، روز مادر و روز زن مبارک

میلاد حضرت زهرا و روز مادر

کاغذ از لای کتابم پرید

من و چند عقربه تنها بودیمساعت
ساعتم بی تاب بود
واژه ها تکراری
همه در حسرت دیدار تو  تیک تاک کنان
به تماشای زمان بنشسته

من و یک پنجره تنها هستیم
کاغذ از لای کتابم پرید
او در اندیشه ی آزادی
که مبادا به قلم
نقش هجران تو را بر دل پاکش بکشم
او هم از بار غم تو، گریخت !!!!!!!!



روز معلم مبارک

روز معلم

ايستاده بودم منتظر، به اميد دستی كه پنجره ام را به روي روشنايي باز كند ، تو  آمدی  با سخاوت خورشيد  و رحمت باران.

دانه ام را از كوير ناداني برون آوردي و در دشت علم روياندي. تو مرا به انتهاي دشت ها بردي در آنجا اقاقي هايي ديدم كه نور مي پاشيدند و از ديار شب گذر مي كردند. تو يك اقاقي به دستم دادي و راهم را روشن نمودي. اينك ما ايستاده ايم،.من و تو تا كه باز كنيم پنجره بسته را به روي طالبان نور. روبرويمان دريچه اي است كه به دشت روشنايي گشوده مي شود.


به حرمت تاثیری که بر همه ی فرزندان سرزمینت داشته ای روزت مبارک


پی نوشت: این متن 15 - 16 سال پیش تو یه کتاب خوندم اونقدر گیرا و جذاب بود که هنوز تو ذهنم مونده.، اسم کتاب یادم نیست. شاید پنجره باشه

آفتابگردون هم ....

 خورشید، نخل و آفتابگردون


 آفتابگردون هم بعضی وقتا به خورشید پشت میکنه
 وقتی که .............

آفتابگردان,نخل,خورشید

در حریم خلوت دل

خدایا، یاریم کن که شوق پرواز را همیشه در خود زنده نگهدارم.

خدایا، توخود می دانی که بدترین درد برای یک انسان دور ماندن ازحقیقت خویشتن  و رها شدن در گرداب فراموشی و سر درگمی است، پس توای کردگار بی همتا، مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تا بتوانم روز به روز به تو که سر چشمه تمام حقیقت هایی نزدیک و نزدیکتر شوم.

خدایا، پروردگارا، کمکم کن، کمکم کن که  بتوانم پنچره ی دلم را رو به حقیقت بگشایم.

خدایا، یاریم کن که مرغ خسته دلم را که دیری است در این قفس زندانی است، در آسمان آبی عشق تو پرواز دهم.

 

 راز و نیاز

 

آمین یا رب العالمین

سیب و فریب

سیب سرخ

هميشه هم قافيه بوده اند ســــــــيب و فــــــــــريب حتي زماني که هيچکس شعري نگفته بود و حالا که هيچ کس شعر مي گويد ما همه با هم مي گوييم:(ســــــــــــــيب) و دوربين هاي عکاسي را فريب مي دهيم تا پنهان کنيم آن اندوه موروثي را پشت اين لبخند مصنوعي.

غروب را بی بهانه دوست می دارم

آنان که هستند و نیستند

دکتر شريعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسيم کرده است:

١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هويت‌شان را به ازای چيزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصيت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آيند. مرده و زنده‌‌شان يکی است.

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.

شگفت‌انگيز‌ترين آدم‌ها هستند.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم، باز مي‌شناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم‌ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت می‌کنيم و غرقه در حضور آنان مست می‌شويم و درست در زماني که می‌روند يادمان می‌آيد که چه حرف‌ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

به من ربطی ندارد ..............

آورده اند

موشی در مزرعه تله موشی را دید. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند مشکل توست به ما ربطی ندارد. ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید. مرغ را سر بریدند و برای زن سوپ درست کردند.گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند. زن بیچاره مرد و گاو را برای مراسم ترحیم کشتند.

 

شعر و غزل

از دوران دبستان همیشه شعر زیاد دوست داشتم، برنامه های مشاعره رو هم زیاد دوست دارم.

یه غزل از سعدی که در کتاب فارسی و دستور زبان دوره راهنمایی می خوندیم این بود.


سه کس را شنیدم که غیبت رواست
وز این درگذشتی چهارم خطاست

یکی پادشاهی ملامت پسند
کز او بر دل خلق بینی گزند

حلال است از او نقل کردن خبر
مگر خلق باشند از او بر حذر

دوم پرده بر بی حیایی متن
که خود می‌درد پرده بر خویشتن

ز حوضش مدار ای برادر نگاه
که او می‌درافتد به گردن به چاه

سوم کژ ترازوی ناراست خوی
ز فعل بدش هرچه دانی بگوی

چند جمله

حاصل عشق مترسک به کلاغ، مرگ یک مزرعه بود.


آسمان فرصت پرواز بلندی است.
قصه این است چه اندازه کبوتر باشی.


گفتم: ای جنگل پیر تازگی ها چه خبر؟
پوزخندی زد و گفت: هیچ، کابوس تبر.


پروانه گاهی فراموش می کند که زمانی کرم بوده است
و کرم نمی داند که روزی به پروانه‌ای زیبا بدل خواهد شد
فراموشی و نادانی مشکل امروز ماست.


گفت: چند سال داری؟
گفتم: روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم، کودکی چند ساله‌ام.


ایمیل سها

همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن

همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن

ز مدينه تا به کعبه ، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از براي لبيّک ، به وظيفه باز کردن

به مساجد و معابد ، همه اعتکاف جستن
ز ملاهي و مناهي ، همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن، به خداي راز گفتن
ز وجود بي نيازش، طلب نياز کردن

بخدا که هيچ کس را، ثمر آنقدر نباشد
که به روي نا اميدي ، در بسته باز کردن

 < شیخ بهایی >

واژه های ناب ناب

واژه هایم خیس خیس
مژگانم خشک خشک

نفسم سخت به جریان
اما سینه ام دشتی فراخ

شعر من بی قافیه
اما واژه هایم ناب ناب

گر که در هم پای من اینک گلی همراه بود
کل شعر من همه با قافیه همساز بود

پیغام گیر شعرا

پیغام گیر شعرا

فرض بر این است که شما با تلفن این عزیزان تماس گرفته اید و گوشی ایشان روی پیغام گیر است.


پيغام‌گير حافظ:

رفته‌ام بيرون من از كاشانه‌ي خود غم مخور

تا مگر بينم رخ جانانه‌ي خود غم مخور

بشنوي پاسخ ز حافظ گر كه بگذاري پيام

زان زمان كو باز گردم خانه‌ي خود غم مخور



پيغام‌گير سعدي:

از آواي دل انگيز تو مستم

نباشم خانه و شرمنده هستم

به پيغام تو خواهم گفت پاسخ

فلك گر فرصتي دادي به دستم



پيغام‌گير فردوسي:

نمي‌باشم امروز اندر سراي

كه رسم ادب را بيارم به جاي

به پيغامت اي دوست گويم جواب

چو فردا برآيد بلند آفتاب



پيغام‌گير خيام:

اين چرخ فلك، عمر مرا داد به باد

ممنون تو‌ام كه كرده‌اي از من ياد

رفتم سر كوچه، منزل كوزه فروش

آيم چو به خانه، پاسخت خواهم داد



پيغام‌گير منوچهري:

از شرم، به رنگ باد باشد رويم

در خانه نباشم كه سلامي گويم

بگذاري اگر پيام، پاسخ دهمت

زان پيش كه همچو برف گردد رويم



پيغام‌گير مولانا:

بهر سماع از خانه‌ام، رفتم برون، رقصان شوم

شوري برانگيزم به پا، خندان شوم، شادان شوم

برگو به من پيغام خود، هم نمره و هم نام خود

فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!



پيغام‌گير باباطاهر:

تليفون كرده اي جانم فدايت

الهي مو به قربون صدايت

چو از صحرا بيايم، نازنينم

فرستم پاسخي از دل برايت 


این مطلب را یکی از دوستان عزیزم برایم فرستاده بود. دیدم قشنگه، زدم تو وبلاگ.


متشکرم دوست خوبم.

کیستم من؟

کیستم من؟

من همان رهگذر باغ شقایق هستم

که گلی چیدم از این باغ،ولی
دل خود را و سبدی گم کردم
و در این باغ به دنبال دلم می گردم
من سبویی دارم
           که به اندازه دریای ادب جای دارد
من گلی چیدم از این باغ که خود
                               بوی صد گل رعنا دارد
عطر یاس و سمن و بوی شقایق دارد
از همین روست که این همه عاشق دارد.
من پر پرواز کبوتر به نگاه آهو
                          به غزلهای قناری
                                         من به فریاد قناری به سبک بالی باد
                                                                            من به شبهای پر از راز و نیاز
 من به اینها همه عادت دارم

من به هنگام اذان بلبل
           سر گلدسته گل می روم از بستر
و بر آب لبت با عشق وضو می گیرم
                   و به محراب غزل رقص کنان می گریم
و سپس می نشینم سر صبحانه عشق
من به صبحانه نان و غزل و آیینه عادت دارم.
من به سو سوی ستاره
                      به تنهایی گل
                                 من به لبخند پر از معنی ساده
                                       به صفای دل دوست که همه چیزم از اوست.
من به اینها همه عادت دارم.

باورم نیست که باغچه ی سبز وجود
علف هرز جدایی
                    با چنین بی رحمی
                                         سبد پر گل را به خزان بفروشد
باورم نیست که چشم های شقایق
در فراق نرگس و همه گلهای بهاری
این چنین می گرید از فراسوی نگاه گلبرگ
وچنین می چکد شبنم عشق بر دامن
باورم نیست که در کوچه عشق
یاد و طاق سخن دوست که گفت:

 دوستی می ماند
پاک و بی آلایش
مثل یک برگ سر شاخ درخت
مثل یک موج به روی دریا
مثل یک شاخه گل
مثل یک تنگ بلور
دوستی آن است که در کنگره دوستی ها
وقت همبستگی و وحشت و درد
مثل آب، می کند آتش دلهای پریشان را سرد.
دوستی آن نیست که همچون شرر
لحظه ای می آید              لحظه ای می غرد      لحظه ای دیگر نیست.
دوستی قلبی دارد که به اندازه دریاهاست
و به پاکی پر چلچله هاست.
و در آن گوهر ناب و صدفهای فراوان دارد.        
                            او به این شعر من ایمان دارد.
این حدیث عشق است و حدیث پاکی
و حدیث دل غم دیده ماست.
دوستان، شعر مرا در گذرگاه زمان یاد کنید
تا دلی را به همین گفتن خاطره ها شاد کنید.
دل من دوری دلهای شما نتواند.
دست من بر در این خانه همی می ماند
چشم من قصه احوال شما می خواند
دلم تا ابد یاد شما می ماند.

داستان کوتاه

آورده اند که کشاورزی اسب پیری داشت که سالها به در مزرعه به او کمک کرده بود و حالا توان بار کشیدن و چابک دویدن را نداشت.

پیرمرد تصمیم گرفت که به نحوی از شر اسب پیر خلاص شود. تصمیم گرفت اورا در چاهی بیاندازد و بر روی آن خاک بریزد.

بنابراین اسب را از دهکده بیرون برد و در چاهی انداخت و شروع کرد به خاک ریختن.اسب که در ته چاه بود دید که اگر اینجا هم مثل داخل مزرعه ساکت و بی حرکت بشیند زیر خاک دفن خواهد شد پس شروع کرد به تکان خوردن و حرکت دادن بدن خود.با این کار خاک هایی که مزرعه دار به ته چاه می ریخت به زیر پای اسب منتقل می شد و کم کم چاه پرشد و اسب توانست جان سالم به در ببرد.


ستایش

 

ستایش خداوندی را سزاست که صفتی بر صفت دیگرش پیشی گرفته

 تا بتوان پیش از آنکه آخر باشد اول است و قبل از آنکه باطن باشد ظاهر است.

خطبه 65 نهج البلاغه

نکته

جلو وزیدن باد را نمی توان گرفت

 

اما می توان در مقابل آن آسیاب یا نیروگاه بادی ساخت

شعر( لحظه دیدار نزدیک است)

 

((البته سطر ابتدا و انتها اقتباس است))

 

 

لحظه دیدار نزدیک است

 

من در اندیشه آنم،

 

با کدامین سخن آغاز کنم من سخنم

 

شیشه عشق بلورین در سینه

 

                        سخت می کوبد بر بدنم

 

روح من در خود نیست

 

رفته در عالم او

 

بدنم تاب ندارد

 

پایم از شوق به لرز آمده است

 

به همانند بیدی

 

                 که از آمدن باد به رقص آمده است

 

دستهایم به خود می پیچند

 

                                    چون غنچه نیلوفر ناز

 

و زبانم می خواند

 

لحظه دیدار نزدیک است.

 

مولود کعبه

تابلو مولود کعبه اثر استاد محمود فرشچیان

قسمتی از کتاب گپ گنوغ شاعر همشهری خودمون (مرتضی نصیری کریانی)

به بسم الله که در آغاز هر کار است،
به آن دادار که اینک او مرا یار است،
سخن را ساز بنمایم، به نظمی نو،
به چنگی خوش، به آهنگی که یک رنگی از آن پیداست،
دمی اندیشه کن بنگر که اینجا معبد هستی است،
و این معبد تماشایی است،
و من هم زاده عشقم ،
و این حالات شیدایی است، ...... ..... ...